آمدی جانم به قربانت...
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا؟
نوشدارويی و بعد از مرگ سھراب آمدی
سنگدل اين زودتر می خواستی حالا چرا؟
عمر ما را مھلت امروز و فردای تو نيست
من که يک امروز مھمان توام فردا چرا؟
نازنينا ما به ناز تو جوانی داده ايم
ديگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا؟
وه که با اين عمرھای کوته بی اعتبار
اين ھمه غافل شدن از چون منی شيدا چرا؟
شور فرھادم بپرسش سر به زير افکنده بود
ای لب شيرين جواب تلخ سر بالا چرا؟
ای شب ھجران که يکدم در تو چشم من نخفت
اينقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا؟
آسمان چون جمع مشتاقان پريشان می کند
در شگفتم من نمی پاشد ز ھم دنيا چرا؟
در خزان ھجر گل، ای بلبل طبع حزين
خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا؟
شھريارا بی حبيب خود نمی کردی سفر
اين سفر راه قيامت می روی تنھا چرا؟
"زنده ياد استاد شھريار"
:: موضوعات مرتبط:
داستان،ادبیات و اشعار ,
,
|
امتیاز مطلب : 40
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10